من علی عبدالعالی هستم
متولد ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۳ در تهران و در محله یوسف آباد
یه خواهر دارم به اسم مریم که یک سال از من کوچیکتره و انواع مبارزات فیزیکی رو باهاش داشتم. یه برادر هم دارم امیر که ۹ سال از من بزرگتره.
درحال حاضر دوتا فرزند دارم سارا و صبا که سارا سوم دبستانه و صبا دوم دبستان
توی زندگی من دوتا تاریخ مقارن شده شروع دفاع مقدس و روز اول مدرسه یعنی فردای ۳۱ شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد رفتم مدرسه
از همون موقع توی ده ونک زندگی میکنم
من کلا پیش دبستانی رو دوست نداشتم برای همین از روش های خاصی که نمیشه گفت استفاده کردم و خلاصه نرفتم...
اول دبستان پدرم من رو مدرسه رازی ثبت نام کرد یه مدرسه بسیار بزرگ و شلوغ با کلی فضای سبز
زمان ما که این همه شبکه و برنامه نبود یادمه اون موقع تلویزیون یه برنامه نشون میداد که جنگ پارتیزان ها و نازی ها بود ما هم توی مدرسه دو گروه شده بودیم و من رئیس پارتیزان ها بودم. توی زنگ های نهار که طولانی بود به بچه ها مشق میدادم و با نازی ها می جنگیدیم. به هم نیزه پرت میکردیم و کلی هم دیگه رو میزدیم تا اینکه یبار یکی از این نیزه ها خورد بغل چشم یکی از دانش آموزا و پدرش آورد مدرسه مدیر مدرسه هم که از دانش جوهای پدر من توی دانشگاه بود بهش توصیه کرد که من رو از مدرسه رازی ببره
بعدش اومدم یه مدرسه توی ده ونک به نام دبستان کمیل که خیلی با حال بود من ۵ سال دبستان رو اونجا موندم. توی اون مدرسه مثلا وقتی من کلاس پنجم بودم هم کلاسی من هاشم متولد ۴۹ بود درحالی که من ۵۳ بودم. یعنی توی ۵ سال دبستان ۴ سال از من بزرگتر بود و یادش به خیر هاشم تا چند سال پیش قهرمان شیرجه بود.
راهنمایی هم رفتم مدرسه امیرکبیر دیوار به دیوار مدرسه کمیل که بهترین خاطرات دوران تحصیل من مال اونجاست.
من در تابستان دوم راهنمایی مسئول پایگاه تابستانی مدرسه بودم. اعتماد مدرسه به ما اونقدر بود که مثلا پول ها رو خود ما جمع میکردیم و برنامه ها رو خودمون برگزار میکردیم. اون موقع سال های موشک بارون بود و توی حیاط مدرسه ها پناهگاه میساختن و خیلی به ما خوش گذشت.
اون موقع واقعا مدرسه به ما زیادی اعتماد کرده بود انقدری که اردو ها رو خودمون برگزار میکردیم هزینه ها رو خودمون جمع میکردیم و خرج میکردیم حتی معلم ها هم مهمون ما بودن.
دبیرستان هم رفتم یه مدرسه شاهد به اسم فتح که خیلی باحال بود.
دوران کنکور من و حمید محمودیان و مهدی اصفهانی باهم درس می خوندیم و خونه هم میرفتیم و خلاصه مثل سه کله پوک همه چیزمون باهم بود.
تفریح ما خیلی فرق داشت یکی از بچه ها طرفدار شریعتی بود، یکی طرفدار مطهری و مثلا من میرفتم کتاب های شریعتی رو میخوندم و توی بحث حال هم رو میگرفتیم.
زمان ما کنکور دو مرحله ای بود یه مرحله اردیبهشت و یه مرحله ام مرداد. من دو سه ماه بیشتر نخوندم و شانسی رتبه ام شد ۷۳ و با افتخار انتخاب اولم رو زدم دانشگاه تهران و شریف رو نزدم. خلاصه خیلی بهموم خوش گذشت.
دوران دانشجویی خونه ما که ده ونک بود تا دانشگاه که امیر آباد بود پیاده ۲۵ دقیقه راه بود پس من باید زود میامدم و میرفتم. اما مادرم میگفت چرا نمیای خونه... از بس که دانشگاه به ما خوش گذشت. به فعالیت های سیاسی کار ندارم اما توی دانشگاه اون تشکلی که ما توش بودیم یادمه سال های ۷۱ یا ۷۲ بود، اون تشکلی که ما توش بودیم طرفدار x بود کل دانشگاه طرفدار y بعد اونی که ما طرفدارش بودیم با فاصله تو انتخابات آخر شد.
یادش به خیر.....
هر شغلی با یه چیزی سر و کار داریم مثلا توی مهندسی با خازن و آنتن و ... اما توی معلمی واقعا جالبه که سر و کار با انسانه. یادمه بچه که بودیم و بازی میکردیم همیشه هر نقشی توی بازی ها داشتم با حفظ سمت رئیس کل جهان هم بودم. مثلا اگر بقال بودم همزمان رئیس کل جهان هم بودم. معلمی هم همین طوره انگار که یه رئیس کل جهان بودنی توش مستتره. تا وقتی معلمی پادشاهی و قتی معلم خوبی باشی پادشاه قلب بقیه هم هستی.
متاسفانه اوقات فراغت ندارم. من هرچی وقت خالی پیدا کنم می خوابم به دوتا چیز فوق العاده علاقه دارم خواب و آب.
توی راهنمایی خیلی درس دادم معاون آموزشی هم بودم. راهنمایی واقعا گل ساختار آموزشی بود ادبیات و انشا و فیزیک و علوم درس دادم و ورزش هم درس دادم. کنکور و دبیرستان هم ریاضی و فیزیک و جبر و احتمال درس دادم.
دانشگاه هم مدار و الکترو مغناطیس درس دادم و از سال ۸۸ هم که دکتری گرفتم توی علم و صنعت دارم تدریس میکنم. الان هم دانشیارم.
تلخ ترین تجربه تدریس من تدریس در تیزهوشان بود که به بچه ها هالیدی درس میدادم و بهترینش هم اون زمانی بود که یه گونی میبردم سر کلاس و بادکنک و مرغ و نی در میاوردم و باهاش آزمایش انجام میدادم. بچه ها خیلی حال میکردن.
من الان در معاوت علمی ریاست جمهوری معاون ترویج علم و مردمی سازی علوم هستم یه زمانی معاون وزیر کار بودم و توی مدرسه هم سال ها مدیر بودم.
من بزرگترین آرزوم اینه که حال آموزش و پرورشمون خوب بشه. این دغدغه از اون جایی شروع شد که من هر مشکلی رو دنبال کردم سرنخ ها منو به آموزش و پرورش رسوند.
یادمه سال 88 شبکه یک برنامه زنده میرفتم چهارشنبه ها درباره آموزش و تربیت صحبت میکردم. از اونجا شروع شد و بعدش چیستا شبکه دو، دانش نما شبکه نسیم، شونزده هزار شبکه دو، علم با طعم لذت، برپا از طرق پلتفورم آپارات، پرسشگر شبکه آموزش و....